این داستان قشنگ تقدیم به تمام بازدید کنندگان عزیز
به آخر خط رسیده بودم...
باید بهش ثابت میکردم که دوسش دارم...
خیلی عصبانی بودم....
گفت: که اگه دوسم داری رگت رو بزن...
گفتم: مرگ و زندگی دست خداست...
گفت: دیدی دوسم نداري...
خیییییییییلی بهم برخورد...
تیغ و برداشتم و رگم رو زدم...
و بهش گفتم دیدی دوستت داشتم...
و وقتی که تو آغوش گرمش جون میدادم...
آروم زیر لب گفت: اگه دوسم داشتی چرا تنهام گذاشتی؟؟؟!!!
نظرات شما عزیزان:
|